سفارش تبلیغ
صبا ویژن


























حرف دلهای من

سلام
سال نو برهمگی مبارک
مینویسم تا بماند تا بخواند تا...
جز اینجا جای دیگه ای حرفی نخواهم زد هیچ وقت دیگر هرچی بود گذشت و برام خاطری تلخی به یاد ماند.
یادم پارسال موقع سال تحویل با اینکه از هم دور بودیم  لحظه سال تحویل یادمان  ،ذهنمون ، قلبهامون ؛ با تمام احساسات و دوست داشتنهامون سال نو را آغاز کردیم و من تونستم بعد از گذشتن چند ثانیه از تحویل سال زنگ بزنم و اولین نفرباشم که بهش تبریک میگم و کلی براش آرزوی میکنمو در اخر آرزوهام بگم انشاالله سال بعد کنار هم باشیم.
اما هیف .... هیف ...
امسال سالی بود که خیلی دوست داشتم از پارسال بهتر باشه و لحظه لحظه سال تحویل به یاد هم باشیم و کنار هم ... امسال فکرم ، ذهنم ، احساساتم و ... همه چیزم جوری کور کورانه درونم سوخت که نشانه ای روی قلبم جا گذاشت...

خیلی دوست داشتم که تو هرشرایطی که بود حداقل سال تحویل کنار بود و باهم بودیم ولی هیف.... این جور وقت ها ازش انتظارات بیشتری داشتم که بهم توجه داشته باشه... ولی انگار هیچ توجه ای هم بهم نشد...
از شب قبل سال تحویل گوشیش خاموش شده بود ... دوست داشتم بهش تبریک بگم ... اینترنتا حدود 2 ساعت زیرو رو کردم تا یک اسمسی که بتونه تمام احساساتما به زبونم بیاره پیدا کنم و براش بفرستم بعد از دوساعت جستوجو بلاخره با هزار ذوق و شوق پیامک مورد نظرما پیدا کردم و آماده کردم و هر نیم ساعت به نیم ساعت میرفتم و میخوندمش و مرورش میکردم و با خودم میگفتم خدا کنه خوشش بیاد ...
موقعش شد که پیامک را بفرستم ... فرستادم ... اما گزارش تحویل نیودمد... باز فرستادم... بازم گزارش تحویل نداشتم ... تازنگ زدم روی گوشیش و دیدم گوشیش خاموشه ... انگار سقف مغازم روی سرم خراب شده ... و اینقدر ناراحت بودم در حین ناراحتی نگرانی وجودما پرکرده بود که چی شده گوشیش خاموش شده .... همه پیام دادند تبریک گفتن ولی خبری از اونی که میخاستم نشد...

آری دیگه ساعت 3 نصف شب بود و دیگه چیزی به سال تحویل نمونده بود فقط چند ساعت دیگه ومن هنوز چشمم به گوشی بود شاید زنگ بزنه بگه گوشیم خاموشه و زبونی بهم پیشاپیش تبریک بگه یا ....ولی هیچ ...پیامکی دیگه برای زمان تحویل سال براش اماده کرده بودم متفاوت تر از اون یکی با اینکه هنوز نا امید نشده بودم و میگفتم گوشیشا روشن میکنه پیامکهام به دستش میرسه و سال تحویلا باهم اغاز میکنیم...... ای خدا
حدود 30 دقیقه تا تحویل سال مونده بود و من بیش از 1000 بار روی گوشیش زنگ میزدم و خاموش بود ولی هنوز نا امید نشده بودم ... میخاستم اماده بشم برم امامزاده ... دستهام میلرزید... بعض گلوما گرفته بود... اشک نا امیدی دیگه داشت سرازیر میشدخودما یکم سفت گرفتم ... جماجور کردم خودما و هرجور شد لباس هامو پوشیدم و راهی مسجد شدم...

توجهی به اطرافم نکردم حتی دوستام... سال داشت تحویل میشد و من نگران و ناراحت که کجاست ... الان داره چیکار میکنه ... اصلا بدون من دلش تاب میاره ؟؟؟ شاید تاب میاره که حتی یک زنگ کوچلو قبلش بهم نزد یا یک پیامک بهم نداد که من کجام...حالم خوبه یا نه... و تبریک....
دعای توسل تموم شد و سال تحویل شد ... آری سال تحویل شد و من هنوز توی این فکرم که کجاست ... اصلا به فکر من هست ... میخاستم بزنم زیر گریه ولی نمیشد خیلی اطرافم شلوغ بود...

زود زدم از مسجد بیرون و رفتم سرمزار و بعد از چند دقیقه برگشتم منزل... رفتم توی اتاقم و درب اتاقا قفل کردم و زدم زیر گریه... و زیر لبه با خودم اسمشا زمزمه میکردم...تا یکم آروم شدم ... چند پیامکی که تو دلم مونده بود حرفهام براش فرستادم گفتم شاید به دستش برسه شاید نرسه ولی بزار بفرستم تا دلم آروم بشه....
سال جدید متفاوت بود برام ... تفاوتی که نشانه ای بدی رو قلبم گذاشت امیدوارم تمام سال 91 اینجور نباشه....

آره حتما همین طوره ... شاید دوست نداره با من باشه.... شاید من مزاحمشم... شاید همش وقتشا میگیرم... شاید من باعث پیشرفت نکردنشم... شاید من با کارهام اذیتش میکنم ... با رفتارهام عذابش میدم....

تصمیم گرفتم دیگه مزاحمش نشم... باید احساساتم را تو خودم بریزم... باید وقتی میخام از حالش باخبربشم از اطرافیانش بپرسم...آری مزاحمشم... وقتشا میگیرم... دوری را دوست ندارم ولی باید ازش دوری کنم اگر دوری نکنم خیلی راحت بعد از مدتی تکراری میشم و اون دیگه منا نمیخاد و اونوقت هست که زندگیم سیاه میشه و دیگه زندگی برام معنی نخواهد داشت...

آخر حرفهامه ... دیگه خودما تا حدودی سبک کردم ... گلایه ای از دستش ندارم ... و هیچ وقت به روش نخواهم آورد... شاید اینجور راحت تر باشه براش... به هرحال اونم دلایل خودشا داره ... تمام حرفهای که اینجا زدم فقط و فقط درد دل بوده ... درد دل یک عاشق...کسی که چشمشا روی همه چیز بسته و فکرش و ذهنش یک نفر شده... بعضی وقتها فکر میکنم زیادی وابسته شدم... زیاد روی دارم میکنم... آری فکر کنم همینطوره اگر زیاد روی نمی کردم اگه زیاد دلبسته نمیشدم به کوچک ترین حرکت... رفتار... اتفاق ناراحت و نگران نمیشدم و سریع به هم نمی ریختم.

با این همه حال دوستش دارم و حاضرم جونما ... آیندما... تلاش و کوششما به پاش بریزم تا بهترین زندگی را داشته باشه.

با اینکه الان ساعت 8:34 دقیقه شب هست و حتی بهم زنگ نزده ... حتی بهم پیام نداده.... حتی گوشیشا روشن نکرده...
خدایا با این همه حال شکر و سپاست
یا حق 


نوشته شده در سه شنبه 91/1/1ساعت 8:13 عصر توسط Yasin نظرات ( ) |


Design By : Yas Man